ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

زندگی شهد گل است..زنبور عسل می خوردتش..آنچه می ماند عسل خاطره هاست..
ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

زندگی شهد گل است..زنبور عسل می خوردتش..آنچه می ماند عسل خاطره هاست..

نوشته های عاشقانه (دوست دارم)




دختــــــــــر کــه بـاشــی

هـــزار بــار هــم کــه بگـویــد :

دوستـــــــــــــــــــــت دارد !

بـازهــم خواهــی پـرســـی :

دوستــــــــــــــــم داری ؟

و تـه دلـــــــــت همیشــه خواهــد لــرزیـد !

دختــر کــه بـاشــی هــرچقــدرهــم کـه زیبــــا بـاشــی

نگــران زیبـــاترهایــی میشــوی کـه شایــد عاشــقش شوند !

هــر وقت کــه صدایت میکنــد :

خوشــــ♥ـــــگلم

خــدا را شکــر میکنــی کــه درچشمــان او زیبایــی !

دســـــــت خـودت نیسـت

دختــــــــــر کــه بـاشــی

همـــه ی دیوانــــــــگی هــای عالــم را بـــــــــلدی . .

نوشته های عاشقانه (حس من)




در مـــــن

حسِ درختی است که ،

دارکوبــی برای تنش

نقشه می کـــشد .....


نوشته های عاشقانه (احساس)




ﮔﺎﻫﯽ ﻋﻤﺮ ﺗﻠﻒ می شود ، ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﯾﮏ ﺍﺣﺴﺎﺱ . . .

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻠﻒ می شود ، ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﻋﻤﺮ . . .

ﻭ ﭼﻪ ﻋﺬﺍﺑﯽ ﻣﯿﮑﺸﺪ ، 

ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻫﻢ ﻋﻤﺮﺵ ﺗﻠﻒ می شود ، ﻫﻢ ﺍﺣﺴﺎﺳﺶ . . .!!!


نوشته های عاشقانه و غمگین (بغض)




ســــــــــخت است وقتی از شـــــــــدت بـــــــــــغــــــض

گــــــــــــلو درد بگیـــــــــــــری

و هــــــــــمــــــــه بگوینـــــــــد :
.
.
.
لــــــــبــــــاس گـــــــــــــرم بــپـــــــــــــــــــوش ....!!!


نوشته های عاشقانه و غمگین (درد)




در دل من چیزی است‌ 

مثل یک بیشه نور ، مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم‌ ، که دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت‌ ، بروم تا سر کوه‌ .

دورها آوایی است‌ ، که مرا می خواند .

نوشته های عاشقانه و غمگین و اشک آور ( تنهایی)




تنهایی را دوست دارم... 

بی دعوت می آید،

بی منت میماند! 

بی خبر نمی رود...

نوشته های عاشقانه و غمگین (نبض)




نبض َم

با پای تو میزان است

تند که می روی

سُست می شود

نرم که می آیی

تند می زند

پرویز فکرآزاد


نوشته های عاشقانه (دلم گرفته )




دلـــت کـه گـرفــت، دیگر مـنـتِ زمیـــن را نــکـش!

راهِ آسمـان بـاز است... پر بکش!

او همیشه آغوشش باز است، نگفته تو را می‌خواند..؟

اگر هیچکس نیست، خدا که هست...


نوشته های عاشقانه و غمگین (نفس)




هـــــــر نفـــس ، درد اســـت که میکشـــم . . .

ای کــاش یا بـــــــــــودی ، یـــــا اصـــلا نبودی . . .

ایـــــن که هســـتی و کنــــارم نیســــتی . . .

دیـــــــــوانه ام میکنــــــــــد . . .!!!

نوشته های عاشقانه (اشک)




ایــــــن اشکــــــــ هــــا از قلبیستــــــــ که شبیــــــه دخترکـــــــــے لجبـــــــاز

فقطـــ تــــو را مے خواهـــد و از بـــــازے با خاطراتـــــــــــ خسته 

شـــــــده . . .!!!

شعر عاشقانه ": چون سبوی تشنه



از تهی سرشار

جویبار لحظه‌ها جاریست ...

چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب

و اندر آب بیند سنگ ، دوستان و دشمنان را می‌شناسم.

من زندگی را دوست می‌دارم ، مرگ را دشمن .

وای ! اما با که باید گفت این‌ ؟

من دوستی دارم

که به دشمن خواهم از او التجاء بردن !

جویبار لحظه ها جاریست...


اخوان ثالث


دلم تنگ شده،او دیگر خیال بازگشتن ندارد



دلم تنگ شده

برای عکس هایی که پاره کردم و سوزانـدمشان.
برای دفتر خاطراتم که مدتهاست دیگر چیزی در آن نمی نویسم.
حـتـی برای آدمهای حسودی که دورو برم می چرخیدند
و خـیـلـی دیـــرشناختمشان !
برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که دیگر ندارمش.
خنده هایی که دارم فراموششان می کنم.
و برای خودم که حالا دیگـر خیلی عوض شده ام!



مـردمـاטּ حـسـود !

چـرا سـاڪـت ایـسـتـاده ایـد ؟
بـرویـد بـہ ڪـارهـایـتـاטּ بـرسـیـد !
نـگـراטּ نـبـاشـیـد !
او دیـگـر خـیـال بـازگـشـتـטּ نـدارد . .

گاهی بعضی ها رو ؛

خیلی راحت میبخشی !

چون دوس داری ،

بازم تو زندگیت باشن ...
 

شعرهایم را میخوانی…
و میگویی روان پریش شده ام !
پیچیده است … قبول!
اما من فقط چشمهای تو را مینویسم !
تو ساده تر نگاه کن…..
 

SAD AND ALONE!

نشد ادامه بدم این پست رو.




 

داستان غمگین (نهایت علاقه پسر به پدرش)


دوستان من، عزیزان این داستان را بخوانید :
زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتوموبیل 

جدیدش بود کودک 4 ساله اش تکه سنگی

 را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت.

مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست

 گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد

 بدون انکه به دلیل خشم متوجه شده باشد 

که با آچار پسرش را تنبیه نموده

در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان 

چهار انگشت دست پسر قطع شد


وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید 

"پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد" !

آن مرد آنقدر مغموم بود که هچی نتوانست 

بگوید به سمت اتوبیل برگشت وچندین باربا لگدبه آن زد


حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی

 اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن 

انداخته بود نگاه می کرد . او نوشته بود " دوستت دارم پدر"


روز بعد آن مرد خودکشی کرد!


اشک در کوچکی و بزرگی



وقتی کوچکی دستانی هستند که اشکهایت را پاک کنند

وقتی بزرگ می شوی باید دستی باشی که اشکی 

را پاک کنی و خنده ای بر لبی بنشانی ...

و این چه زیباست ...


پیله تنهایی


چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی ؟

چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟

پیله ات را بگشا ، تو به اندازه پروانه شدن زیبایی ........!