ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

زندگی شهد گل است..زنبور عسل می خوردتش..آنچه می ماند عسل خاطره هاست..
ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

زندگی شهد گل است..زنبور عسل می خوردتش..آنچه می ماند عسل خاطره هاست..

نوشته های عاشقانه و غمگین (نفس)




هـــــــر نفـــس ، درد اســـت که میکشـــم . . .

ای کــاش یا بـــــــــــودی ، یـــــا اصـــلا نبودی . . .

ایـــــن که هســـتی و کنــــارم نیســــتی . . .

دیـــــــــوانه ام میکنــــــــــد . . .!!!

شعر عاشقانه ": چون سبوی تشنه



از تهی سرشار

جویبار لحظه‌ها جاریست ...

چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب

و اندر آب بیند سنگ ، دوستان و دشمنان را می‌شناسم.

من زندگی را دوست می‌دارم ، مرگ را دشمن .

وای ! اما با که باید گفت این‌ ؟

من دوستی دارم

که به دشمن خواهم از او التجاء بردن !

جویبار لحظه ها جاریست...


اخوان ثالث


شعر عاشقانه : آینه



گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست

دل بکن ! آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا

 دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟

بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را

 قایقت را بشکن ! روح تو دریایی نیست

آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد

  آه ! دیگر دمت ای دوست ، مسیحایی نیست

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست

حال وقتی به لب پنجره می آیی ، نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری

 گفت : هر خواستنی عین توانایی نیست ...


فاضل نظری



شعر های عاشقانه و زیبا از محمدرضا شفیعی کدکنی



 
پر سوخته ی شرار پرهیز توام
 
دیوانه ی چشم فتنه انگیز توام
 
گنجایش دیگری ندارد دل من
 
همچون قدح شراب لبریز توام

محمدرضا شفیعی کدکنی

  ادامه مطلب ...

شعر عاشقانه (چه غریب ماندی ای دل)


چه غریب ماندی ای دل !

نه غمی ، نه غمگساری

نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری

غم اگر به کوه گویم ، بگریزد و بریزد

که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری...


هوشنگ ابتهاج


شعری عاشقانه از مریم حیدرزاده



شعری عاشقانه از مریم حیدرزاده

 
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی
فدای مهربونیات چه می کنی با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت
حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه
جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه
ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه
از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه
دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا من و پیشت برسون
فدای تو! نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم
رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی
نمی دونی چه قدر دلم تنگه برای دیدنت
برای مهربونیات نوازشات بوسیدنت


........

 
ادامه مطلب ...

شعر ::از چه سبب اینهمه زیبا شده ای ؟


                                           دیدمت ، وه ! چه تماشایی و زیبا شده ای

ماه من ، آفت دل ، فتنه ی جانها شده ای

پشت ها گشته دوتا ، در غمت ای سرو روان 
تا تو درگلشن خوبی گل یکتا شده ای
خوبی و دلبری و حسن حسابی دارد
بی حساب از چه سبب اینهمه زیبا شده ای ؟

حیف و صدحیف که با اینهمه زیبایی و لطف 
عشق بگذاشته اندرپی سودا شده ای
شبِ مهتاب و فلک خواب و طبیعت بیدار 
باز آشوبگر خاطر شیدا شده ای

بین امواج مهت رقص کنان می بینم 
لطف را بین که به شیرینی رویا شده ای

دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم 
نازنینا ! تو چرا بی خبر از ما شده ای...؟


شهریار


شط امواج سیاه


کاش با زورق اندیشه شبی

از شط گیسوی مواج تو من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم

کاش بر این شط مواج سیاه

همه عمر سفر می کردم ...

حمید مصدق

نوشته های عاشقانه (غرض)


یا بفرما به سرایم

یا بفرما ! به سر آیم

غرضم وصل تو باشد

چه بیایی ،

چه بیایم ...


آن جا که باید دل به دریا زد


دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست !

آن جا که باید دل به دریا زد ،

همینجاست...


حسین منزوی


حرفها دارم اما ، بزنم یا نزنم؟


حرفها دارم اما ، بزنم یا نزنم؟

با توام! با تو! خدا را! بزنم یا نزنم؟

همه حرف دلم با تو همین است که : ((دوست...))

چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم

زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟

گفته بودم که به دریا نزنم دل ، اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:

دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم؟

به گناهی که تماشای گل روی تو بود

خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟

دست بر دست همه عمر در این تردیدم:

بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم...؟

فیصر امین پور


هیچ نمیدانم چرا...


هیچ نمیدانم چرا...

اما می دانم کس دیگری درون من پا گذاشته است

و اوست که مرا چنان بی طاقت کرده است

که احساس می کنم دیگر نمی توانم در خودم بگنجم؛

در خودم بیارامم.

از ((بودن)) خویش بزرگتر شده ام

و این جامه بر من تنگی می کند.

این کفش تنگ و بی تابی فرار!

عشق آن سفر بزرگ...

اوه! چه می کشم!

چه خیال انگیز و جانبخش است ((اینجا نبودن))...

دکتر علی شریعتی


شعری عاشقانه از شهریار (غوغا میکنی)



ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی 
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی 

از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم 
کاخت نگون باد ای فلک ! با ما چه بد تا میکنی 

ای شمع رقصان با نسیم ، آتش مزن پروانه را 
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی 

با چون منی نازک خیال ، ابرو کشیدن از ملال 
زشت است ای وحشی غزال ، اما چه زیبا میکنی 

امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست 
این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی 

ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن 
در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میکنی 

ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن 
شورافکن و شیرین سخن ، اما تو غوغا میکنی...

شهریار

نوشته های عاشقانه (لعنتی)


ـعنتی ضـربـه ات کـاری بـود

خـیـلی هـم کـاری ... 

دیـوار دلـم

فـــرو ریـخـت ..!! 


شعر عاشقانه (اصلا به روی خودم نمی آورم که نیستی!)


اصـــــلا به روی خـــودم هـــــم نمے آورم که نیـــستی

هـــــر روز صبـــــح

شـــماره ات را مےگـــیرم

زنـــــی می گوید: دســتگــاه مشـــترک …

حرفــــش را قــطــع مےکنم

صدایـــت چرا انقـــدر عـــوض شـــده عزیـــزم؟

خوبی؟ ســــرما که نخورده ای؟

مے دانی دلـــم چقـــدر بـــرایـــت تنـــگ شـــده است؟

چنـــد ثانیــه ای ســـکوت مے کنم

من هـم خـــوبم

مزاحــمت نمے شوم

اصـــلا به روی خـــودم هـــم نمے آورم کـه نیــســتی !