جویبار لحظهها جاریست ...
چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب
و اندر آب بیند سنگ ، دوستان و دشمنان را میشناسم.
من زندگی را دوست میدارم ، مرگ را دشمن .
وای ! اما با که باید گفت این ؟
من دوستی دارم
که به دشمن خواهم از او التجاء بردن !
جویبار لحظه ها جاریست...
اخوان ثالث
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن ! آینه این قدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن ! روح تو دریایی نیست
آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه ! دیگر دمت ای دوست ، مسیحایی نیست
آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی ، نیست
خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت : هر خواستنی عین توانایی نیست ...
فاضل نظری
محمدرضا شفیعی کدکنی
چه غریب ماندی ای دل !
نه غمی ، نه غمگساری
نه به انتظار یاری ، نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم ، بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری...
هوشنگ ابتهاج
شعری عاشقانه از مریم حیدرزاده
دیدمت ، وه ! چه تماشایی و زیبا شده ای
شهریار
دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست !
آن جا که باید دل به دریا زد ،
همینجاست...
حسین منزوی
حرفها دارم اما ، بزنم یا نزنم؟
با توام! با تو! خدا را! بزنم یا نزنم؟
همه حرف دلم با تو همین است که : ((دوست...))
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل ، اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است:
دست بر میوه ی حوا بزنم یا نزنم؟
به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم؟
دست بر دست همه عمر در این تردیدم:
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم...؟
فیصر امین پور
اما می دانم کس دیگری درون من پا گذاشته است
و اوست که مرا چنان بی طاقت کرده است
که احساس می کنم دیگر نمی توانم در خودم بگنجم؛
در خودم بیارامم.
از ((بودن)) خویش بزرگتر شده ام
و این جامه بر من تنگی می کند.
این کفش تنگ و بی تابی فرار!
عشق آن سفر بزرگ...
اوه! چه می کشم!
چه خیال انگیز و جانبخش است ((اینجا نبودن))...
دکتر علی شریعتی