ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

زندگی شهد گل است..زنبور عسل می خوردتش..آنچه می ماند عسل خاطره هاست..
ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

زندگی شهد گل است..زنبور عسل می خوردتش..آنچه می ماند عسل خاطره هاست..

نوشته های عاشقانه و غمگین (نبض)




نبض َم

با پای تو میزان است

تند که می روی

سُست می شود

نرم که می آیی

تند می زند

پرویز فکرآزاد


نوشته های عاشقانه (دلم گرفته )




دلـــت کـه گـرفــت، دیگر مـنـتِ زمیـــن را نــکـش!

راهِ آسمـان بـاز است... پر بکش!

او همیشه آغوشش باز است، نگفته تو را می‌خواند..؟

اگر هیچکس نیست، خدا که هست...


نوشته های عاشقانه و غمگین (نفس)




هـــــــر نفـــس ، درد اســـت که میکشـــم . . .

ای کــاش یا بـــــــــــودی ، یـــــا اصـــلا نبودی . . .

ایـــــن که هســـتی و کنــــارم نیســــتی . . .

دیـــــــــوانه ام میکنــــــــــد . . .!!!

نوشته های عاشقانه (اشک)




ایــــــن اشکــــــــ هــــا از قلبیستــــــــ که شبیــــــه دخترکـــــــــے لجبـــــــاز

فقطـــ تــــو را مے خواهـــد و از بـــــازے با خاطراتـــــــــــ خسته 

شـــــــده . . .!!!

داستان غمگین (نهایت علاقه پسر به پدرش)


دوستان من، عزیزان این داستان را بخوانید :
زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتوموبیل 

جدیدش بود کودک 4 ساله اش تکه سنگی

 را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت.

مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست

 گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد

 بدون انکه به دلیل خشم متوجه شده باشد 

که با آچار پسرش را تنبیه نموده

در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان 

چهار انگشت دست پسر قطع شد


وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید 

"پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد" !

آن مرد آنقدر مغموم بود که هچی نتوانست 

بگوید به سمت اتوبیل برگشت وچندین باربا لگدبه آن زد


حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی

 اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن 

انداخته بود نگاه می کرد . او نوشته بود " دوستت دارم پدر"


روز بعد آن مرد خودکشی کرد!


اشک در کوچکی و بزرگی



وقتی کوچکی دستانی هستند که اشکهایت را پاک کنند

وقتی بزرگ می شوی باید دستی باشی که اشکی 

را پاک کنی و خنده ای بر لبی بنشانی ...

و این چه زیباست ...


پیله تنهایی


چه کسی می داند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی ؟

چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟

پیله ات را بگشا ، تو به اندازه پروانه شدن زیبایی ........!




هر که به پایت سوخت .............


بـ ـه تـ ـه سیـ گارهـ ـایتان احتـ ـرام بـ گذارید،

نــ ـیندازیدشان زیر ِ پـ ـا...

چـ ـرا آدم هـا عادت دارند

هـ ـرکه بـ ـه پـ ـایشان سوخت را

می اندازند زیر ِ پا؟!


بزرگترین درس زندگی...


بزرگترین درس زندگی اینست‌که گاهی

 احمق‌ها هم درست می‌گویند. 




نوشته های عاشقانه (دوست داشتن)


گاهى بى هیچ بهانه کسى را دوست دارى

گاهى با هزار دلیل هم نمیتوانى یکى را دوست داشته باشى ...

نوشته های عاشقانه (عادت)


عادت می کنم

به داشتن چیزی و سپس نداشتنش

به بودن کسی و سپس به نبودنش

تنها عادت می کنم ... اما فراموش نه !!!

نوشته های عاشقانه (خاطرات)



خاطرات خیلی عجیبند

گاهی اوقات می خندیم

به روزهای که گریه می کردیم

گاهی گریه می کنیم

به یاد روزهایی که می خندیدیم......!


نوشته های عاشقانه (آغوش)


آغوش تو که باشد....

خواب دیگر بهانه ای برای خستگی نیست...!!

وتپش های قلبت می شود لالایی کودکانه ام...

کنارم بمان....!!

می خواهم صبح چشمانم در نگاه تو بیدار شود.......!!!!



نوشته های عاشقانه (لعنتی)


ـعنتی ضـربـه ات کـاری بـود

خـیـلی هـم کـاری ... 

دیـوار دلـم

فـــرو ریـخـت ..!! 


شعر عاشقانه (اصلا به روی خودم نمی آورم که نیستی!)


اصـــــلا به روی خـــودم هـــــم نمے آورم که نیـــستی

هـــــر روز صبـــــح

شـــماره ات را مےگـــیرم

زنـــــی می گوید: دســتگــاه مشـــترک …

حرفــــش را قــطــع مےکنم

صدایـــت چرا انقـــدر عـــوض شـــده عزیـــزم؟

خوبی؟ ســــرما که نخورده ای؟

مے دانی دلـــم چقـــدر بـــرایـــت تنـــگ شـــده است؟

چنـــد ثانیــه ای ســـکوت مے کنم

من هـم خـــوبم

مزاحــمت نمے شوم

اصـــلا به روی خـــودم هـــم نمے آورم کـه نیــســتی !