ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

زندگی شهد گل است..زنبور عسل می خوردتش..آنچه می ماند عسل خاطره هاست..
ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

زندگی شهد گل است..زنبور عسل می خوردتش..آنچه می ماند عسل خاطره هاست..

متن غمگین و عاشقانه به یاد تو با خاطره های تو




به یاد تو با خاطره های تو
 
امروز میخوام بمیرم،یعنی امشب میخوام بمیرم وخیلی حرفا واسه گفتن دارم،خیلی زیاد،بیش تر ازهر موقع دیگه ای،نمیدونم شاید الان زیادی احساساتی شدم،اما هرچی بشه،هرچی میخواد اتفاق بیفته،ولی من امشب میخوام بمیرم،دلم هوای مردن کرده.اما میدونم که نمیمیرم،پس باید منتظر زنگ تو باشم و همه ی حرفامو پای تلفن بهت بگم؛اما اونطوری هم نمیشه،میخوام وقتی اومدی دستاتو بگیرم و شایدم بغلت کنم.اما شایدم  من اومدم(پیش تو مهربونم).چند لحظه پیش داشتم به عکسای تو نگاه می کردم،قلبم پر درد شد و چشمم پر گریه .  وقتی یاد خاطراتمون می افتم،تو دلم فکر می کنم که آخه تو کجا؟من کجا؟کاش امشب پیش من بودی،حتی اگر برای این با تو بودن جون منو میگرفتن.
چه خیالاتی دارم من،امشب کلی حرفا واسه گفتن دارم؛انگار که قلبم دهن وا کرده و میخواد بغضاشو خالی کنه.
من دوستای زیادی کنارمه،باهاشون هم حرف می زنم،درباره ی همه چی،اما برای تو یه آدم دیگه میشم،تو،تو قلب من یه کس دیگه ای.
 
 
امشب منو یاد شبی میندازه که،هر دومون با هم توی کوهستان قدم می زدیم،و رسیدیم به یه کلبه ی قدیمی که واسه پیر مردی بود.
تو اون کوهستان جز ما سه نفر یه کس دیگه ای هم بود،اون یه نفر مرگ بود.
 
مرگ همراه با زندگی ابدی در دل تنهای خودمون.
اونشب تو،تو آغوش من بودی . گریه می کردی،نه گریه ی ناراحتی و غم(همیشگی) گریه ی تنهایی،بغض ،بغض قلبت طوری بود که اگه خالیش نمی کردی،می مردی.
تو تو آغوش من گریه می کردی،بی انکه من بتوانم برای آن راهی بیندیشم.
ما تنهایی،وتنها زندگی کردن را به همه چیز ترجیح داده بودیم.
فقط می خواستیم خودمان باشیم،تنها باشیم و دیگر آسوده نخندیم. ولی گریه کنیم،گریه هایی که دوای درد آنها در آغوش هم بودن بود.
زمان ها گذشت و زندگی ما هم سپری شد،زندگی ای که شاید هیچ موقع برای کس دیگری اتفاق نخواهد افتاد؛در این تنهاییمان ما دیگر از مرگ هراسی نداشتیم و هر لحظه منتظر آن بودیم،به ویژه از موقعی که پیر مرد مَرد ، ما دیگر توان ادامه ی راه نداشتیم.امید هایمان ،آرزوهایمان همه به یکدیگر بر می گشتند.تنها رویـــــــــــای من توبودی،وتنها آرزو ی تو من بودم.
همیشه دستای گرم تو رو زیر سردی دستام حس می کردم.
آسوده نبودم،ولی با تو بودم،با هم بودیم و دنیایی در خیالات ساخته بودیم.
چند لحظه دوری ما رو خسته میکرد،خسته ی ادامه ی راه،دقیقه ها،ثانیه هاو لحظه ها سپری میشد در حالی که قلــــــــــب هایمان پر گریه بود،گریه ای که شاید روزی خودمان را نیز به نابودی می کشاند.
آخرین بار که تو را به آغوش کشیده بودم روزی سرد و برفی در یکی از ماههای زمستان بود،که تو رفتی و منو تنها گذاشتی و همه ی بغض ها و گریه هایت را نیز با خود بردی.
و اینک من تنها در بلندی های زمین ایستاده و به آسمان مینگرم؛و سر نوشت خویش را می جویم،تا شاید روزی مرگ را در میان آن پیدا کنم و به تو بپیوندم.و حالا کار من فقط گریه کردن و در تنهایی سرگردان ماندن است.
و اگر خاطره های تو نبود، بلایی بد تر از مرگ یعنی دوری همیشگی تو  نصیب من میشد.
حال من تا کی در این برهوت بی تو سر خواهم کرد ، فقط خـــــــــدا می داند؛
 
 
اما خدا نیز مرا نمی خواهد؛درست است که در گاهی مواقع مشکلاتم را حل می کند ولی در این تنهایی در سرمای سوزان زمستان ،در تاریکی های مرگ تو،دیگر کاری از دست خدا نیز بر نمی آید.
و شاید  خدا دل من را فریب می دهد تا در این ظلمت سپیدی زمستان،تک و تنها در بالای اعماق کوهستان خود را دریابم،اما حتی اگر خودم را نیز پیدا کنم  دیگر تو نیستی و عشق من به فنا تبدیل می گردد و این ظلم است،ظلم خدا به من،به عشقم،به دنیای...
من در این کلبه ی تنهایی که در خاطرات خویش زندگی می کنم، سرگردان به راه خود ادامه می دهم که آن راه سرانجامش مرگی سوزناک خواهد بود. مرگی که کسی در این دنیای گذرا نه خواهد دید و نه خوهد توانست برای مثل آن مثالی بیاورد.
اما من تنها واقعیتی را که به آن یقین دارم ،این است که بعد از مدتی به دنیایی خواهم رفت که فراتر از دنیای آخرت و بهشت و جهنم و برزخ خواهد بود.
در آن دنیا من زندانی خواهم شد،گرچه تنها اما آسوده و آرام:
آن دنیا قــــــلــــــــب تو خواهد بود،قـــــلـــــــــب تو، قـــــــــلــــــــب  تو....................................

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد