در زد ولی کسی جوابش را نداد. در اتاق را به آرامی باز کرد. اتاق تاریکی بود. دیوار هایش رنگ خود را از دست داده بود. در اتاق تنها یک میز و یک پنجره وجود داشت. از پنجره به هوای سرد بیرون نگاه کرد. به دانه های ریز برف که در حال انباشته شدن بر روی زمین بود نگاه کرد. قطره ای اشک از چشمانش به پایین لغزید. به خودش فکر می کرد. به تنهایی هایش. به روزگار سختی که پشت سر گذاشته بود. به آینده ای که معلوم نبود چه می شد. آیا واقعا ارزش گریه کردن را داشت؟
احساس تنهایی کرد. به آغوشی گرم نیاز داشت. به کسی که بتواند او را دَرک کند. نگاهش را از روی دانه های برف برداشت. به داخل اتاق نگاه کرد. اشک هایش را پاک کرد. یادش آمد که مرد نباید گریه کند!
...بقیه در ادامه ی مطلب..
به سمت میز رفت. میز خاک خورده بود. صندلی نیز اینگونه بود. بر روی صندلی نشست. چشمانش را بست و آرزویی کرد. چیزی می خواست که در آن لحظه آرامش کند. چشمانش را به هم فشرد سپس باز کرد. سینی ای کوچک بر روی میز ظاهر شده بود! درون آن فنجان قهوه بود. کنار دستش نیز یک روزنامه بود. میشد فهمید که از زمان چاپ شدنش مدت ها گذشته باشد. رنگ و رو رفته بود. دیگر جوهر جادویی نیز قدرت پاک نشدنی اش را از دست داده بود.
دیگر نمی توانست خود را کنترل کند. قهوه را برداشت ولی دستانش می لرزید. آن را سر کشید. قهوه تلخ بود،تلخ! همانند گذشته ی او! تلخی قهوه را به جان خرید. فنجان را کنار گذاشت و دوباره به پشت پنجره رفت. بارش برف تمام شده بود و باران می آمد. همان گونه که اشک از چشمانش سرازیر میشد. انگار هوا نیز سنگینی غمی سخت را به دوش می کشید. غم تنهایی. چشمانش از اشک پر بود. کسی چه می دانست، شاید او هم یک بار همدمی پیدا کند. آغوشی گرم! محبتی بی کران!
به سمت در رفت. بار دیگر به اتاق نگاه کرد. شاید این آخرین نگاه بود. شاید...
شاید کسی بتونه جسم من رو تسخیر کنه اما هرگز نمی تونه عشق تو رو ازم بگیره حتی اگه بخواد می تونه برای من تعیین تکلیف کنه اما کسی نمی تونه جای خدا تصمیم بگیره برای کسی که همه چیزش رو از راز و نیاز با خدایی داره که تنهاش نمی گذاره دوست داشتن چیزی نیست که بتوان ان را از قلب کسی بیرون کشید ...
آهنگ جدید بنیامین یه خونه
بنیامین بهادری این آهنگو نقدیم کرد به همسرش نسیم
یه خونه که اندازه ی دستامونه
که گوشه کنارش پر از حرفامونه
یه خونه که حالا دیگه اونجا نیستی
تو دیگه لب پنجرش وا نمیستی
آییییی نسیـــــــــم . . . .
دانلود این آهنگ عاشقانه و زیبا از بنیامین بهادری
برای دانلود روی لینک زیر کلیک کنید:
خوابم نمی بره دلواپس توام
با این که بی کسم تنها کس تو ام
خوابم نمی بره از دستت دلهره
چشمای خیس من باز از تو دلخوره
خوابم نمی بره جای تو خالیه
میپرسم ا زخودم باز این چه حالیه
انگار این اتاق دلواپس منه
احساس میکنم نبضم نمی زنه
مثل قایقی خسته تودریا مثل دیدن تو توی رویا
مثل تیک تیک خسته ساعت مثل قصه تلخ صداقت
مثل شب مثل گل توی گلدون مثل تصویر ماه توی بارون
مثل گریه ی تلخ دیوونه دیگه چیزی ازم نمی مونه
مثل لحظه بارونو پاییز مثل چشمای خسته لبریز
مثل اشکای ریخته رو گونه دیگه چیزی ازم نمیمونه
مثل بارونو ابر بهاره مثل لحظه خواب ستاره
تورو دوســــــــــــــــــــــــــت دارم
مثل خاطره های پریده دو نگاه بهم نرسیده
مثل شاعرو عشقو رفاقت مثل حس غریب نجابت
مثل پرسه و گریو خوندن همه خاطرهاتو سوزوندن
مثل اشکای خواب شبونه دیگه چیزی ازم نمیمونه
مثل لحظه بارونو پاییز مثل چشمای خسته لبریز
مثل اشکای ریخته رو گونه دیگه چیزی ازم نمیمونه
مثل بارونو ابر بهاره مثل لحظه خواب ستاره
تورو دوســــــــــــــــــــــــــت دارم تورو دوستت دارم ...................
دانلود ویلون کلاسیک عاشقانه دیوید گرت
موسیقی های ویلون عاشقانه و آرام و رمانتیک دیوید گرت،برگزیده سه موسیقی برتر
دانلود این سه موسیقی برگزیده
دانلود:
پیامک های عاشقانه جدید 93
واقعیت تلخ
گفتی می ایی منتظرت شدم
نبودی متاسف شدم برای همه انهایی که به خاطر کسی مجبور می شوند
به هر ناکسی التماس کنند
برای اینکه دروغ نگویند بزرگترین رویاها و دست نیافتنی رویاها را در سر می پرورانند رویاهایی که هرگز واقعیت ندارند
برای خودم هم متاسفم که مجبور شدم به خاطرت بزرگترین دروغها را باور کنم
امثال من برای خوشبخت شدن همیشه باید اول از تو"..و امثال تو"..بگذرند
تویی که به من یاد دادی برای گذشتن از دوراهی باید بین عشقهای پوشالی و واقعیتهای تلخ یکی را انتخاب کرد متاسفم برای خودم.. همین!
در خانه ی چشمانت،خوش جلوه گری پیدا
زان جلوه نهادستی،در خانه ی ما غوغا
همراه تو گر باشد،روی خوش فردایم
ورنه تن افسرده،کی دم زند از فردا
در دامن عشق من،چون جشنی و سودایی
یاد تو سروری را،کرده به دلم برپا
با یک نگه تو شد،غمگینی ما مستی
چون صبح دل انگیزی،شب های دل تنها
از هرم نفس هایت،تا گرمی دستانت
شد تشنه ی هر آتش،دیوانه دل شیدا
در دامن تنهایی،گر بی تو بماند دل
هرگز نتوان ماند،از ما اثری برجا
همراه تو می مانم،گر با تو خطر باشد
عاشق شده ام عاشق،پروا نکنم پروا
با من تو اگر باشی،بر مه نتوان افتد
هرگز نگه هامون،با روی تو در شبها
اکنون قدم میزنم در کوچه باغ های حکایت...
هر قدم لحظه ای را در دیدگانم ظاهر می کند و خاطره ای را در ذهنم تداعی...
وجودم می لرزد...
ولی امروز...
کوچه باغ خالی از آن حکایت ها بود....حکایت هایی که لحظه به لحظه بچگیم با آن ها سپری میشد...
وحالا...
خاطره ای بیش نیست...
بچگی یعنی...بجای دلت سر زانوهات زخمی بشه....
بچگی یعنی دور بودن از گناه و همه ی مشکلات زندگی...
بچگی یعنی وقتی کسی باهات صحبت میکنه از خجالت با گل های فرش بازی کنی...
بچگی یعنی...
آرامش...
مهربونی...
خوشی...
کاش همیشه کودک بودیم و هیچ وقت بزرگ نمی شدیم...
دلم بچگی را می خواهد...
جلوی کدام مغازه پا بکوبم تا برایم آرامش بخرند؟...
دلم میخواهد آنشرلی باشم..تصور کنم..با خیالاتم زندگی کنم...با خیال بودن تو..
حالا که نیستی میخواهم تصور کنم هستی..همین نزدیک ها..کنار من..!
میخواهم همانند آنه با خود بگویم اشکالی ندارد..تصور میکنم..!!!
دل به هر کسی بستم چیزی جز توهم ناشی از تنهایی برای من نبود
در این دریای عشقهای یکطرفه غرق شدم و همیشه در رویاها دنبای واقعیت گشتم اما همیشه واقعیت چیزی نبود که من می خواستم
تمام لحظه های پاک کودکانه ام پر شد از کابوس سرد و یخ زده اما هر جوری بود سرم را با دروغ هایی که به خودم می گفتم گرم می کردم
در حالی که هیچ کس خبری از دلم نداشت که چگونه در خوشیهای زود گذرم ذره ذره دارم می پوسم
اگر چه می دانم هیچ چیزی بی حکمت نیست اما من حالا از همه انچرا که برایم بعد از ان همه تنهایی ماند با تمام وجودم خدا را شکر کردم چرا که تقدیرم همین بود و من مقصر نبودم
پس خدایا! بابت همه انچرا به من دادی و یا مصلحت نبود بدهی شکر...