ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

زندگی شهد گل است..زنبور عسل می خوردتش..آنچه می ماند عسل خاطره هاست..
ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

ღ ミ ◕قلب طلایی ◕ ミ ღ

زندگی شهد گل است..زنبور عسل می خوردتش..آنچه می ماند عسل خاطره هاست..

چیزی شبیه انشا!!!

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام


بعد ی مدت طولانی اومدم از خودمو اتفاقاتی که تو این مدت برام افتاد بگم 


صبح پنجشنبه بیست و دوم اسفند 92 از تبریز  به سمت خونه ( ارومیه ) راهی سفر شدم.


شنبه 24 کشیک بودم بخاطر همون اگه پنجشنبه هم نمیومدم باید جمعه برمیگشتم.


اینو بگم که مدتی که تو خونه بودم اصلا روی استراحتو خوش گذرونی ندیدم...یا خودم سر کار بودم ( امدادگری ) یا تو کارای بابام بهش کمک میکردم یا به مادر عزیز تو خونه تکونی منزل کمک میکردم...


در کل خانواده از برگشتنم به منزل نهایت استفاده رو ازم بردن 


25 اسفند افتتاحیه طرح نوروزی هلال احمر و سایر سازمان ها بود که منم به اتفاق همکاران در مراسم حضور داشتم :





روز چهارنشبه سوری هم هیچ کاری نکردم و بابام به اصرار آبجی کوچیکم ( 8سالشه) فقط ی آتیش روشن کرد :



لحظه تحویل سال هم کنار خانواده بودمو به همراه اونا یس خوندیم بعدم که سال تحویل شدو روبوسیو تبریکو ....!


................................................................


من عید دیدنی به هیچجا نرفتمو ( یعنی نبردنم ) خونه موندمو مامان و بابا+آبجیم رفتن و حتی سوم تا پنجم اومده بودن تبریز و جلفا و من تو خونه تنها بودمو کارای بابامو میکردم/!!!!!!!!!!!!!!!


روز پنجم و دهمم که کشیک بودم.


اینم ی عکس که تو روز 10 گرفته شده ...اونروز ی بارونو طوفوانی بود که نگو  



نا گفته نماند که دهم فروردین عقد یکی از داییهام بود و من هم بخاطر کشیک بودن و هم بخاطر کار بابام مجبوری نشد برم...


 من این داییمو خیلی دوست داشتم و خیلی دلم میخواست تو مراسمش باشم که قسمت نشد ....


////////////////////////////////////////////////////|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||


یازدهم و دوازدهم هم که برف سنگینی بارید و من بازم از طرف اداره به ماموریت فرستاده شدم.


با یک ماشین امدادی حامل پتو و خرما و آب معدنی به اوناییکه ماشینشون تو راه مونده کمک میکردیم  و بعضا حتی ماشینشونو هل میدادیم تا رها بشن !!!


.


روز سیزه بدر هم که متسفانه یا خوشبختانه در کنار خانواده نبودم و تو اتاق بیسیم حوادث هلال احمر به بقیه همکارا کمک میکردم!


صبح شونزدهم فروردین هم اومدم تبریز.


اینم عکس از من و طراحی یکی از دوستان از من تو کلاس طراحی مورخه هفده فروردین 93 :






البته نفری که ازم طراحی کرده با جایی که عکس ازم گرفته شده یک متر فاصله داشته.


----------------------------------------------------


قبلنا انشام خوب بود اما بنظرم این وقایع و اتفاقا رو خیلی بد نوشتم...


به هر حال ببخشین..


بدروود.

عکس خودم با لباس امدادی در مرکز پاسخگویی اضطراری جمعیت هلال احمر استان آذربایجان غربی



+ من عینکی نیستم...این عینک کاره.برای مشاهده در سایز بزرگتر روی تصویر کلیک کنید.

عکس خودم تو حیاط دانشگاه



سلام،دیروز پس از مدتها یک عکس انداختم....تو حیاط دانشکده خودم....برف باریده خیلی زیباتر شده.(دانشگاهو میگم!)



✔من میتونم!؟♥


سلام


خوبین؟♥


قرار امروزم کنسل شد؟!✔


موند برا فردا...


امروز رفتم همینجایی که قراره مستقر بشم...


اونطور که مسئول کشیک می گفت مثل اینکه من فردا تو اتاق عملیات میمونم و تلفنا و بی سیمارو کنترل می کنم...


شایدم منو ببرن گشتو یکی دیگه بیسیم چی بشه...


یکمی کارای هلال احمر با برنامه نیست..


به هر حال من تمام سعیمو می کنم از پس این کارا بر بیام..


این قدرتو تو خودم میبینم که دیگه نمی ترسم...


من به خودم اطمینان دارم..


------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


...............................................................................................................................................



تو ی کتابی خوندم که این جملاتی که تو بالا نوشتم باعث میشه اعتماد به نفس آدم بیشتر بشه...


و الا نمی خواستم از خودم تعریف کنم...


موفق باشین..................


♥♥

اولین پستم تو تبریز

سلااااااااااام


این پستو از تبریز می زارم


نیم ساعته معطل شدم تا این صفحه بیادو مطلبوو بنویسم مثلا هم اومدم کافی نت 


دیروز اولین روزی بود که به عنوان یه دانشجو سر کلاس درس نشستم.


کلاسمون ظاهرا 25 نفره ولی دیروز که فقط هفت نفر حاضر تو کلاس بودیم.


امروز بعد از ظهر هم درس دارم.از ساعت 14 تا 19.


بیشتر سعی استاد ها تو جلسات اول اینه که بفهمونن به ما که ما از سن دبیرستان در اومدیم و محیط دانشگاه با دبیرستان کلی فرق می کنه.


دیروز به خاطر شرکت در کلاس امداد و نجات مجبور شدم بعد از ظهر برگردم ارومیه ولی به علت یه سری بی نظمی ها تو جمعیت هلال احمر ارومیه کلاس تشکیل نشد و فقط هزینه رفت و امد و خستگی راه برام موند.


امشب اولین شبیه که تنهایی میرم خونه مادر بزرگم...


نمیدونم چرا ولی من تا حالا هیچوخ تنهایی جایی نرفته بودم بنابه دستور مامانم


به خاطر نظرات خوبی که برام می زارین ازتون ممنونم 


بای



رفتن به تبریز

ســــــــــــــــلام


فردا (  شنبه ،سی ام شهریور ) یا پس فردا آماده ی رفتن به تبریزم.


امروز مامان و بابام وسایلمو بردن تبریز.


قراره این مدت چهار سال که مشغول تحصیل تو دانشگاهم تو خونه مادربزرگ (مادر مامانم ) زندگی کنم


خودم زیادی از این مساله راضی نیستم چون این طوری مزاحم یه خونواده دیگه شدم


از ی طرفم خوشالم که این طوری خیلی دلتنگ خونوادم نمیشم و از لحاظ روحی شاید حالم بهتر باشه!.


به نظرم پست بعدیو اگه عمری باقی مونده باشه و سالم  و سلامت باشم از تو تبریز بزارم.


به امید دیدار بای.

قبولی....

سلام 


نمیدونم چیشد آخرین رشته ای که تو لیست انتخاب رشته کنکور زده بودم قبول شدم.


آخه نه رتبم انقد بالا بود  و نه حتی این دانشگاه برای مصاحبه دعوتم کرده بود.


خلاصه رشته کارشناسی چندرسانه ای دانشگاه هنر اسلامی تبریز (روزانه) قبول شدم.


بهتون بگم که این رشته مخصوص دانش آموزانیه که دیپلم ریاضی دارن و تو کل کشور فقط تو این دانشگاه موجوده./


درسته قبول شدم ولی...


ولی باید خونه و شهر خودمو ترک کنم.


من ارومیه زندگی می کردم.


باید برم تبریز به دور از خانواده و ....


راستی من خودم متولد تبریزم.


میشه گفت تموم فامیلای مامانم تو تبریزن (6 تا داییم و 5 تا خالم + سایر بستگان)


از این به بعد شاید ماهی یکبار هم نتونم بیام و چیزی آپ کنم.(البته به طور موقت، تا وقی که دسترسی به اینترنت داشته باشم)


ممنونم از همه اونایی که میان وبمو نظر میدن.


به امید دیدار مجدد.


بای




پی نوشت :


سه شنبه 26 شهریور که برای ثبتنام رفته بودم دانشگاهو از نزدیک دیدم.


محیط دانشگاه خیلی دیدنی و با صفاست.


یه ساختمون قدیمیه (فک کنم دویست سیصد سال قبل ساختنش) که خیلی زیبا و جذاب معماریش طراحی و  ساخته شده....


ان شا الله تو فرصت های بعدی چنتا عکس از محیط و ساختمان کلاس ها براتون بزارم.


لینک دانشگاه: http://www.tabriziau.ac.ir


همینجا اعتراف میکنم که قبولی من تو این رشته و دانشگاه خواست خدا بود.

عکس خودم جلو نفربر آرگو


سلام. اینم یه عکس از خودم جلو نفربر آرگو هلال احمر.